فکر سیستمی به دنبال شناخت مساله از طریق فهم روابط بین اجزای سیستم است.
فکر غیر سیستمی به دنبال شناخت مساله از طریق تمرکز بر جزییات است.
در مواجهه با یک مساله اگر بخواهیم تمام جزییات را مد نظر قرار دهیم ممکن است با اطلاعات بسیار زیادی مواجه شویم که مساله را پیچیده کند.
هنر حل مساله در ساده سازی مساله های پیچیده است.
برای ساده کردن مساله باید سطح درستی از کل نگری را انتخاب کنیم و به جزییات پایین تر از آن سطح توجه نکنیم.
فکر کل نگر به هنگام مواجهه با عوامل اثر گذار بر یک مساله می پرسد که:
- کدام عوامل در کنترل ما هستند و کدام عوامل خارج از کنترل ما هستند؟
- عوامل خارج از کنترل چگونه بر ما اثر می گذارند؟
- چگونه می توانیم بر عواملی که خارج از کنترل ما هستند اثر گذار باشیم؟
اگر ما می توانیم اثر قابل توجهی بر این عوامل داشته باشیم، این عوامل دیگر خارج از کنترل ما نیستند و مرز مساله مان را باید بزرگتر کنیم.
فکر کل نگر به جای تمرکز بر تفاوت ها به شباهت ها توجه می کند و برای نگهداری مفاهیم شبیه به هم، کلمات کلی تری استفاده می کند.
فکر کل نگر تا جایی که می تواند جزییات غیر ضروری را حذف می کند و فقط مهمترین عوامل را برای بررسی حفظ می کند.
این فکر کل نگر است که برای فرار از جزییات، طبقه بندی هایی مثل «گیاهان و جانوران»، «عوامل تولید»، و «خوراکی و پوشیدنی» را می سازد.
«تفکر کل نگر» یکی از «مهارتهای تفکر سیستمی» است.