روز پنجشنبه دوم ارديبهشت ٩٥ اولين روز كلاس درسمان براي دانش آموزان كلاس پنجم و ششم دبستان پسرانه ابوذر در روستاي كفران بود.
كلاس را با نمايش خوشحالي ها و ناراحتي ها شروع كرديم و بچه ها با نمايش نشان مي دادند كه چه چيزهايي و چه مقدار آنها را خوشحال و ناراحت مي كند.
يكي از بچه ها گفت هديه دادن من را خوشحال مي كند و يكي ديگر از بچه ها گفت: مثل امروز كه روز پدر است و ما با هديه دادن پدرمان را خوشحال مي كنيم.
از بچه ها خواستم بگويند چه هديه هايي به پدرشان مي توانند بدهند كه به پول نياز نداشته باشد. آقا ميتونيم برا پدرمون نقاشي بكشيم؛ ميتونيم بوسش كنيم؛ ميتونيم نمرات خوبمون رو بهش نشون بديم؛ ميتونيم بغلش كنيم و بهش بگيم چقدر دوستش داريم؛ ميتونيم براش غذا درست كنيم؛ ميتونيم براش كيك درست كنيم؛ ميتونيم براش با خط زيبا بنويسيم: پدر دوستت دارم…
بچه ها با شادي حرف مي زدند و مشاركت خوبي در بحث داشتند، اما متوجه شدم يكي از بچه ها حالش بدتر و بدتر مي شود. يكدفعه فكري به ذهنم رسيد كه نگرانيم را تشديد كرد.
پرسيدم: بچه ها كسي هست كه پدرش رو از دست داده باشه؟ همان دانش آموز و دانش آموز ديگري در انتهاي ديگر كلاس دستشان را بلند كردند. من هم دستم را بلند كردم و گفتم: بچه ها ما سه نفر هستيم كه در اين كلاس پدرهايمان را از دست داده ايم. به نظر شما ما چه هديه اي مي توانيم براي روز پدر به پدرانمان بدهيم؟
آقا ميتونيد براشون دعا كنيد؛ ميتونيد كارهاي خوب كنيد كه بقيه براي پدرتون دعا كنند؛ ميتونيد براشون صلوات و فاتحه بفرستيد…
از همه كلاس خواستم كه دسته جمعي هديه اي براي پدراني كه از دست داده ايم بفرستيم. يكي از بچه ها گفت: آقا براي پدر بزرگ هايي كه از دست داده ايم هم مي توانيم هديه بفرستيم.
همراه با تمام بچه هاي كلاس با صداي بلند براي اين عزيزان درگذشته صلوات و فاتحه و اخلاص خوانديم.
دو دانش آموز يتيم كلاسمان صورتشان از اشك خيس بود… همراهي امروز هم كلاسي ها و معلمشان تسكيني براي دردهاي ناگفته شان بود…
یک پاسخ
شیرین بود.