وارد یکی از دفاتر کار مجموعه ای می شوی. ساعت از 14 گذشته است.
منشی می گوید: آقای مدیر عامل تاخیر دارند. عذرخواهی میکنم. چند دقیقه ای باید منتظر باشید
می گویی: تهران وقتی بارانی است، جور دیگری است انگار. من هم پیش بینی کرده بودم قبل از 14 برسم. منتظر میمانم.
میگوید: باران خوب است. مشکل از تهران است.
مینشینی و میگویی: مشکل از تهران است یا از مردمانش یا … ؟
میگوید: مدیرانش
میگویی: تصور کنیم شما هم از مدیرانش بودید …
میگوید: یادم می آید در دوران مدرسه، یک بار شهردار مدرسه بودم. در آن یک روز احساس کردم، حرفهایم را هیچ کسینمیفهمد. شاید مدیران هم، همین حالا چنین احساسی داشته باشند!
تلفن زنگ می زند. منشی آقای مدیر عامل پاسخ می گوید. دوست میانسالی، با یک سینی و چند فنجان چای وارد دفتر می شود. مکالمه تلفنی به پایان میرسد.
منشی آقای مدیر عامل میگوید:
تصور کنید شما هم از مدیرانش بودید …
میخندی و میگویی: از شما و دیگر مدیران دعوت میکردم که درباره یک پرسش گفتگو کنیم
پرسش این بود:
ما مدیران این شهر چگونه فکر میکنیم؟
میگوید: یعنی فکر کنیم که چگونه فکر میکنیم؟
میگویی: بله
آقای مدیر عامل وارد دفتر می شود و بلافاصله میگوید: تهران وقتی بارانی است، جور دیگری است انگار …
داستان دو قورباغه
داستان دو قورباغه، افسانهای است در مورد گفتگوی دو قورباغه که آبگیر محل زندگیشان خشک میشود و در جست و جوی خانهای تازه، به چاهی پر آب میرسند.