در قطار تصميم گرفتم به قول دوست خوبم فرزين فرديس از “محدوده امن” خودم خارج بشم و به كوپههای مختلف برم و دوستان جديد پيدا كنم.
طی چند ساعت با حدود پانزده نفر از بچهها آشنا شدم و در مورد طراحی مسير زندگي با هم صحبت كرديم
موضوع براي اكثر دوستان جذاب بود و بحثهای خوبي شكل گرفت. با اين وجود هنوز من زياد صحبت میكنم و بعضی از دوستان هم مثل من زياد حرف میزنند و بعضيها ساكت میمانند.
بايد روی توازن صحبت در جمع بيشتر تمرين كنم تا همهی افراد فرصت صحبت پيدا كنند.
از انديمشك به سمت مسجد سليمان و منطقه انديكا با اتوبوس رفتيم. مسيري رويايي و به غايت زيبا و دوست داشتنی.
در طی مسير با كسي صحبت نكردم. كمي خستگي اثر گذار بود و كمي هم تلاش برای حفظ “محدوده امن” باعث سكوت من شد و فرصت صحبت با دوستان در اتوبوس را از دست دادم.
به انديكا كه رسيديم، در حسينيه روستای چگارمون ساكن شديم. حسينيه بزرگ و تميزي بود. حدود ٣٠٠ متر وسعت حسينيه بود و كنارش هم مسجدی حدود ١٠٠ متری
كمی استراحت كردم و بعد به مناطق اطراف رفتم تا غروب خورشيد را از بالای يك تپهی رويايی تماشا كنم.
نماز مغرب و عشا فرصت آشنايی با روحانی دوست داشتنی روستا بود و تجديد ديدار با دوستاني كه در قطار با هم آشنا شده بوديم…