افراد اغلب اوقات در بیان چشم اندازهایشان با دشواری روبرو هستند. حتی وقتی که چشم اندازشان خیلی روشن و واضح است. چرا؟ چون ما نسبت به شکافی که میان چشم انداز ما و واقعیت آگاهیم.
اما همین فاصله میان چشم انداز و واقعیت در عین حال یک منبع انرژی هم هست.
وقتی چشم اندازی داریم که با واقعیتها نمیخواند، شکاف مورد بحث ما (تنش خلاق) پا به میان می گذارد که از دو طریق میتوان آن را حل کرد. فرآیند تعادلی پایینی راه حل اساسی را نمایندگی میکند: فعالیت کردن برای همخوان کردن واقعیت با چشم انداز. اما تغییر واقعیت زمان میبرد. همین موضوع هم باعث آزردگی خاطر و تنشی احساسی میشود که در فرآیند تعادلی بالایی نشان داده شده است. راه حلی که بر نشانه های بیماری متمرکز است و با خفیف کردن و پایین آوردن چشمانداز سعی در همخوان کردنش با واقعیات دارد.
اما معمولاً یک بار کوتاه آمدن از چشمانداز پایان ماجرا نیست. دیر یا زود فشارها میان واقعیتهای موجود و چشمانداز (جدید و کاستی یافته) فاصله میاندازند که به فشار بیشتری برای کاستن از سطح چشمانداز منجر میشود. دینامیک کلاسیک «انتقال فشار» به دنبال آن به کار خواهد افتاد، چرخۀ تشدیدشونده و نامحسوسی از ناکامی در رسیدن به هدف، آزردگی خاطر، کاشتن از چشمانداز، آسایشی موقتی و زودگذر، و فشار دوباره برای کاهش بیش از پیش چشمانداز. آهسته آهسته فشار به شکلی فزاینده به کاستن از چشمانداز منتقل خواهد شد.
Senge, Peter M. “The fifth discipline: The art and practice of the learning organization.” New York: Currency Doubleday (2006), p 139-143.