فکر سیستمی بر روابط علت و معلولی و اینکه رفتار سیستم واقعا چگونه شکل میگیرد تمرکز دارد.
فکر غیر سیستمی به دنبال فهرست کردن عوامل موثر بر رفتار سیستم است.
فکر غیر سیستمی به دنبال شناخت «عوامل موفقیت و شکست»، «عوامل موثر بر کیفیت»، «عوامل موثر بر شادی» و مانند آنهاست.
اما فکر سیستمی به دنبال این است که بفهمد این عوامل چگونه در کنار هم کار میکنند تا «موفقیت و شکست»، «کیفیت مورد انتظار ما» و «شادکامی» به وجود آیند.
فکر عملیاتی وقتی میشنود رضایت مشتری بر افزایش فروش اثر میگذارد، در اینجا متوقف نمیشود.
میپرسد که:
- رضایت مشتری چگونه باعث افزایش فروش میشود؟
- مشتری ناراضی چگونه میتواند بر فروش اثر بگذارد؟
- چگونه میتوانیم اثر مشتریان وفادارمان را بر فروش افزایش دهیم؟
- و سوالات دیگری که به چگونگیها توجه دارد …
فکر سیستمی در اینجا هم متوقف نمیشود و نظریههایی میسازد که مثلا: رضایت مشتری باعث میشود که مشتریان در مورد محصول ما با اطرافیانشان صحبت کنند و آنها را به خرید محصولات ما ترغیب کنند و از این طریق فروش ما افزایش پیدا میکند.
به مثال دیگری از تفکر عملیاتی توجه کنید:
کتابهای بسیاری در مورد موفقیت و شکست نوشته شده است.
اما این کتاب ها نمیتوانند به ما کمک قابل توجهی کنند.
شناخت عوامل موفقیت دیگران ما را موفق نمیکند.
شناخت عوامل شکست دیگران ما را از شکست دور نمیکند.
باید چگونگی کارکرد عوامل موثر در فعالیت خودمان را بشناسیم و بفهمیم که چگونه در زمان و مکانی که ما مشغول فعالیت هستیم، میتوانیم این عوامل را به سوی موفقیت طراحی و سازماندهی کنیم.
«تفکر عملیاتی» یکی از «مهارتهای تفکر سیستمی» است.