ما می توانيم

كمی بعد از ظهر براي خداحافظی كه پيش معلم مدرسه رفتيم، گفت: بچه‌های كلاس چهارم بعد از ظهر می‌آيند، با آنها كار نمی‌كنيد؟ فرصت دوباره‌ای بود برای همراهی با بچه‌ها؛ من و صالح مانديم. كمی خوراكی برای صبحانه همراه داشتيم كه همان را به نيت ناهار خورديم و نماز را هم در خانه بهداشت روستا خوانديم.

به كلاس كه برگشتيم دانش‌آموزان كلاس چهارم آمده بودند. شش دختر و پنج پسر در كلاس كتاب‌های رياضيشان را باز كرده بودند و خيلي منظم مشغول رفع اشكال از تمرين‌های يكديگر بودند. بچه‌ها ياد گرفته بودند كه با هم مطالعه كنند و حضور نداشتن معلم در كلاس برايشان كاملا طبيعی بود – به همان دليل كه مدرسه سه كلاس و دو معلم دارد.

از بچه‌ها ضرب پرسيدم. كاملا سرحال و با اشتياق جواب ها را می‌گفتند و سوال بعدی را طلب می‌كردند. صبح هم مواجه با اين شده بودم كه دانش‌آموزان پنجم و ششم مهارت بالايی در خواندن و نوشتن دارند.

كلاس را با خوشحالی‌ها و ناراحتی‌ها شروع كرديم و از فضای دوستی و چيزهايی خوبی كه همديگر را تقويت مي كنند و چيزهايی كه ما را ناراحت می‌كنند و اثرات آنها بر هم گفتيم. مثلا هديه دادن مهربانی را زياد می‌كند و كمك به دوستان احترام به همراه می‌آورد و دروغ كوچك دروغ‌های بزرگ‌تر را می‌آورد و مسخره كردن ممكن است عيب جويی را در پی داشته باشد.

در ادامه كلاس داستان يك سفر را بررسی كرديم: سفر به جاهايی كه بچه‌ها دوست داشتند بروند. بعضی‌ها دوست داشتند به ييلاق بروند و برخی هم به مسجد سليمان و دو تا از بچه‌ها هم آرزوی رفتن به زيارت امام‌رضا را داشتند. هيچ كدام از بچه‌ها تا به حال به مشهد نرفته بودند و سفر با قطار و هواپيما را هم دور از دسترس می‌دانستند. رفتن به مسجد سليمان هم هر چند سالی يك بار اتفاق مي‌افتاد. در مورد وسيله‌نقليه براي سفر و محل اقامت و غذاهايی كه بچه‌ها دوست داشتند و همسفرانشان هم صحبت كرديم.

از بچه‌ها پرسيدم چند دوست در اين كلاس داريد. تمام دخترها گفتند ما پنج دوست داريم و پسرها گفتند چهار دوست داريم. به دخترها گفتم: شما فقط با خودتان دوست هستيد؟ اين پسرها مگر دوست شما نيستند؟ گفتند: نه! آنها هم كلاسي‌های ما هستند دوست ما كه نيستند! دختر كه با پسر دوست نمي شود!

بعد با بچه‌ها به حياط رفتيم تا بازی هايشان را به ما ياد بدهند. بازی “فرشته آی فرشته” را از بچه‌ها ياد گرفتيم و بازی كرديم و بعد بازی “واليبال حلقه بسته” و “حلقه” را انجام داديم. از بچه‌ها پرسيدم چه كسی بلد است با حلقه هولاهوپ كار كند؛ اكثر دخترها بلد بودند و اكثر پسرها نمی‌توانستند.

پسرها معتقد بودند كه اين يك بازی دخترانه است و پسرها نمی‌توانند ياد بگيرند. از يكی از پسرها خواستم پنجاه بار تلاش كند حلقه را بچرخاند. ابتدا حلقه يك تا سه بار می‌چرخيد و به زمين می‌افتاد و می‌گفت نمی‌شود. گفتم نگران نباش و فقط پنجاه بار تلاش كن. در تلاش پنجاهم توانست سی بار حلقه بزند و بعد ركوردش را به پنجاه بار رساند.

بچه‌ها به هيجان آمده بودند و می‌خواستند خودشان هم امتحان كنند و می‌گفتند ما هر كاري را با تلاش و نا اميد نشدن می‌توانيم انجام دهيم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

داستان دو قورباغه

داستان دو قورباغه، افسانه‌ای است در مورد گفتگوی دو قورباغه که آبگیر محل زندگی‌شان خشک می‌شود و در جست و جوی خانه‌ای تازه، به چاهی پر آب می‌رسند.

ادامه مطلب »

داستان قورباغه پخته

داستان قورباغه پخته، افسانه‌ای است که با بیان واکنش قورباغه در دو حالت قرار گرفتن در آب جوش و آب سردی که در حال گرم شدن است، یک آموزه سیستمی را درس می‌دهد.

ادامه مطلب »

پیرهن خاکستری در سرزمین سکه‌های نقره

پیرهن خاکستری قصه نوجوانی است که به سرزمین سکه‌های نقره می‌رود. او در آن سرزمین با تناقض‌هایی مواجه می‌شود و با آگاهی‌هایی که پیدا می‌کند، سعی می‌کند مشکلات مردم آن سرزمین و سرزمینی که از آنجا آمده را حل کند.

ادامه مطلب »

هديه روز پدر

روز پنجشنبه دوم ارديبهشت ٩٥ اولين روز كلاس درسمان براي دانش آموزان كلاس پنجم و ششم دبستان پسرانه ابوذر در روستاي كفران بود. كلاس را

ادامه مطلب »

اشتراک گذاری

Share on telegram
Telegram
Share on twitter
Twitter
Share on linkedin
Linkedin
Share on facebook
Facebook
Share on whatsapp
WhatsApp
Share on email
Email
فیل مولوی

دوره آموزشی آنلاین

آشنایی با «تفکر سیستمی»

مدرس: محمدعلی اسماعیل زاده اصل